یکی از زیباترین متون یا اشعاری که در رابطه با مادر شنیدم :
قلب مادر
داد معشوقه به عاشـــق پیغام که کـــــند مـادر تو با مــن جــنگ
هر کـجا ببیندم از دور کــــــــند چــهره پرچــیـن و جـبین پر آژنــگ
با نـــگاه غضــب آلـــوده زنـــــد بـــر دل نازک مــن تــــیر خـــدنگ
از در خــــانه مـــرا طــرد کـــند همچو سـنگ از دهــن قلماسنگ
مادر سـنگ دلـت تا زنده است شهد در کام من و توست شرنگ
نشــوم یک دل و یک رنگ تو را تا نســـازی دل او از خــــون رنـگ
گر تو خواهی به وصالم برسی باید این سـاعت بی خوف و درنگ
روی و سینة تنــــــگش بدری دل بـرون آری از آن سینة تــنگ
گرم و خونین به منـش باز آری تا بـــــرد ز آیــنـة قـــلبم زنــــگ
عاشـــق بی خرد نا هـنــجار نه بَل آن فاسق بی عصمت و ننگ
حــرمت مـــادری از یاد بــــبرد مســـت از بـــاده و دیــوانه ز بنگ
رفــت و مــادر را افکند به خاک سیــنه بــدرید و دل آورد به چــنگ
قصد سر منزل معــشوقه نمود دل مـادر به کَفـَـــش چون نارنـــگ
از قضــا خورد دم در به زمــین و انــدکی رنــــجه شــد او را آرنگ
آن دل گرم که جان داشت هنوز اوفـــتاد از کــف آن بی فــرهنگ
از زمین چو باز برخاســت نـمود پــــی برداشـــــتن دل آهـــنـــگ
دیــــد کز آن دل آغشته به خون آید آهســـته بــــرون این آهنگ:
آه دست پسرم یافت خراش ! وای پـای پسرم خورد به سنگگاو ، ما ما می کرد ....
گوسفند ، بع بع می کرد ...
و همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی ... ؟
گاو
، ما ما می کرد ...
گوسفند
، بع بع می کرد ...
سگ
، واق واق می کرد ...
و
همه با هم فریاد می زدند حسنک کجایی ... ؟
شب
شده بود . اما حسنک به خانه نیامده بود . حسنک مدتهای زیادی است که به خانه نمی آید
. او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی شرتهای تنگ به تن می کند . او هر روز
صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می زند.
برای
مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش
کرده بود . ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت . ریزعلی سردش بود و دلش
نمی خواست لباسش را درآورد . ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله دردسر نداشت . قطار
به سنگها برخورد کرد و منفجر شد . کبری و مسافران قطار مردند.
اما
ریزعلی بدون توجه به خانه رفت ... !
آیتالله علی قدّوسی در سال 1306
هجری شمسی در شهرستان نهاوند در یک خانواده روحانی متولد شد . پدرش آیتالله ملااحمد
قدّوسی ، در محضر آیات عظام ، ملاکاظم خراسانی ، میرزا حبیبالله دشتی و میرزا محمدحسن شیرازی به مقام اجتهاد رسیده بود.
شهید قدّوسی که هجدهمین فرزند
خانوادهاش (با احتساب موات) بود ، دروس مقدماتی را در نهاوند و دروس متوسطه را همراه
با علوم اسلامی در قم آموخت . وی درس خارج را نزد آیتالله بروجردی و آیت الله خمینی
و درس فلسفه را نزد علامة طباطبایی فرا گرفت . و پس از چندی با دختر علامة طباطبایی ازدواج
کرد.
دلـت را خانـة ما کن ، مصفا کردنـش با من
به ما درد دل افشا کن ، مداوا کردنش با من
اگرگــم کرده ای ای دل ، کلید استجابـت را
بیا یک لحظه با ما باش ، پیدا کردنش با من
بیفشان قطرة اشکی که من هستم ، خریدارش
بیاور قطرهای اخلاص و دریا کردنش ، با من
به من گو حاجت خود را ، اجابت می کنم آنـی
طلب کن آنچه می خواهی ، مهیا کردنش با من
بیا قبل از وقوع مرگ روشن کن ، حسابـت را
بیاور نیک و بد را ، جمع و منها کردنش با من
چو خوردی روزی امروز ، ما را شکر نعمت کن
غـم فـردا مخور ، تـأمیـن فــــردا کردنش با من
به قـــرآن آیة رحـمت فراوان است ، ای انسان
بخوان این آیه را ، تفسیر و معنا کردنش با من
اگر عمری گنه کردی مشو نومید ، از رحمت
تو تـوبه نامه را بنـویس ، امضا کردنش با من
تو را من چشم در راهم ، شباهنگام
که می گیرند در شاخ تلاجن ، سایه ها رنگ سیاهی
وزان دل خستگانت راست ، اندوهی فراهم
تو را من چشم در راهم شباهنگام
در آن دم که بر جا ، درّه ها ، چون
مرده ماران ، خفتگانند
در آن نوبت که بندد دست نیلوفر ، به پای سرو کوهی دام
گَرَم یاد آوری یا نه
من از یادت نمی کاهم
تو را من چشم در راهم .!
(تلاجن : نام نوعی درخت است)