چو ایران نباشد تن من مباد

شخصی و دل نوشته

چو ایران نباشد تن من مباد

شخصی و دل نوشته

دیروز . امروز ! فردا ؟

گاو ، ما ما می­ کرد ....

گوسفند ، بع بع می ­کرد ...

و همه با هم فریاد می­ زدند حسنک کجایی ... ؟
گاو ، ما ما می­ کرد ...
گوسفند ، بع بع می­ کرد ...
سگ ، واق واق می­ کرد ...
و همه با هم فریاد می­ زدند حسنک کجایی ... ؟
شب شده بود . اما حسنک به خانه نیامده بود . حسنک مدت­های زیادی است که به خانه نمی ­آید . او به شهر رفته و در آنجا شلوار جین و تی ­شرت­های تنگ به تن می­ کند . او هر روز صبح به جای غذا دادن به حیوانات جلوی آینه به موهای خود ژل می­ زند.

موهای حسنک دیگر مثل پشم گوسفند نیست چون او به موهای خود گِلَت م ی­زند . دیروز که حسنک با کبری چت می­ کرد ، کبری گفت تصمیم بزرگی گرفته بود .کبری تصمیم داشت حسنک را رها کند و دیگر با او چت نکند چون او با پتروس چت می­ کرد . پتروس همیشه پای کامپیوترش نشسته بود و چت می­ کرد . پتروس دید که سد سوراخ شده اما انگشت او درد     می کرد چون زیاد چت کرده بود . او نمی­ دانست که سد تا چند لحظة دیگر می­ شکند . پتروس در حال چت کردن غرق شد.

برای مراسم دفن او کبری تصمیم گرفت با قطار به آن سرزمین برود اما کوه روی ریل ریزش کرده بود . ریزعلی دید که کوه ریزش کرده اما حوصله نداشت . ریزعلی سردش بود و دلش نمی­ خواست لباسش را درآورد . ریزعلی چراغ قوه داشت اما حوصله دردسر نداشت . قطار به سنگ­ها برخورد کرد و منفجر شد . کبری و مسافران قطار مردند.
اما ریزعلی بدون توجه به خانه رفت ... !

قدّوسی کیست ؟


آیت‌الله علی قدّوسی در سال 1306 هجری شمسی در شهرستان نهاوند در یک خانواده روحانی متولد شد . پدرش آیت‌الله ملااحمد قدّوسی ، در محضر آیات عظام ، ملاکاظم خراسانی ، میرزا حبیب‌الله دشتی و میرزا محمدحسن شیرازی به مقام اجتهاد رسیده  بود.
شهید قدّوسی که هجدهمین فرزند خانواده‌اش (با احتساب موات) بود ، دروس مقدماتی را در نهاوند و دروس متوسطه را همراه با علوم اسلامی در قم آموخت . وی درس خارج را نزد آیت‌الله بروجردی و آیت­ الله خمینی و درس فلسفه را نزد علامة طباطبایی فرا گرفت . و پس از چندی با دختر علامة طباطبایی ازدواج کرد.


ادامه مطلب ...

دلت را خانه ما کن

دلـت را خانـة ما کن ، مصفا کردنـش با من

به ما درد دل افشا کن ، مداوا کردنش با من

اگرگــم کرده ­ای ای دل ، کلید استجابـت را

بیا یک لحظه با ما باش ، پیدا کردنش با من

بیفشان قطرة اشکی که من هستم ، خریدارش

بیاور قطره­ای اخلاص و دریا کردنش ، با من

به من گو حاجت خود را ، اجابت می­ کنم آنـی

طلب کن آنچه می­ خواهی ، مهیا کردنش با من

بیا قبل از وقوع مرگ روشن کن ، حسابـت را

بیاور نیک و بد را ، جمع و منها کردنش با من

چو خوردی روزی امروز ، ما را شکر نعمت کن

غـم فـردا مخور ، تـأمیـن فــــردا کردنش با من

به قـــرآن آیة رحـمت فراوان است ، ای انسان

بخوان این آیه را ، تفسیر و معنا کردنش با من

اگر عمری گنه کردی مشو نومید ، از رحمت

تو تـوبه نامه را بنـویس ، امضا کردنش با من

چشم به راه

تو را من چشم در راهم ، شباهنگام

که می گیرند در شاخ تلاجن ، سایه ها رنگ سیاهی

وزان دل خستگانت راست ، اندوهی فراهم

تو را من چشم در راهم شباهنگام

در آن دم که بر جا ، درّه ها ، چون

مرده ماران ، خفتگانند

در آن نوبت که بندد دست نیلوفر ، به پای سرو کوهی دام

گَرَم یاد آوری یا نه

من از یادت نمی کاهم

تو را من چشم در راهم .!


(تلاجن : نام نوعی درخت است)

بودن

چون می خواهی که باشی

خاصه ، ساده

ساده و بی پیرایه

پس ، بنا را بگذار روی لبخند ، خوبی ، قشنگی

از دلت دور کن هر آنچه را که نمی خواهی و می بینی

و باور کن !

باور کن هر آنچه را که می خواهی

بایبستی که در رویای دور از دسترس ببینی اش .!